Frozen Shadows



گاهی وقتا ترس مثل غول شب کابوسا مارو دنبال میکنه

ترس از دست دادن خیلی چیزا. از جمله خودمون.

میترسیم خودمونو از دست بدیم. میترسیم که دیگه هیچوقت خودمونو نبینیم.

میترسیم. از ادمای دور و برمون. از اینکه مارو از ما بگیرن.

شاید به خاطر همینه بیشترمون یه ماسکی زدیم تا شاید هیچکس نشناستمون.

نشناسن تا شاید هیچوقت دستشون بهمون نرسه. 

زمان میگذره. ماسک جای خودشو تو صورتمون پیدا میکنه و زمانی میرسه که خودمونم باورمون میشه که این شخصی که جلوی اینه ایستاده منم.

نه اون تو نیستی. اون هیچکس نیست جز چیزی که تو رویاهات ساختی. 

خودتو گم میکنی. به قیمت به دست آوردن کسی که نیستی. به قیمت فرار از ترست.

کم کم میشی یه ادم دیگه. کسی که خودشو برای از دست ندادن خودش گم کرد.

به خودت میای. دیگه حتی خودتم تو این دنیا نداری.

تا وقت داری بردار اون ماسک رو. خودت، خود واقعیت باید خودتو نجات بده نه هیچکسه دیگه.

تا دیر نشده ، تا گم نشدی خودتو از اون ماسک پس بگیر.

حتی اگر خیلیا رو تو این دنیا از دست بدی. شک نکن ارزششو داره.

شاید دیگه اونایی که به اصطلاح دوستشون داری دورت نباشن. ولی کسی که بیاد تا ابد پیشت میمونه. 

خودتو باور کن. چون بدون هیچکس جز خودت نمیتونه نجاتت بده. هیچکس.


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

fifanik پرسش مهر اخبار دریاچه چیتگر SDA فروشگاه ماچیان ترخیص کالا از گمرکات کشور دانلود رمان Little Nightmares Rich Graphic Designer